یه پسر

ساخت وبلاگ

امکانات وب

شب سال نو تا 12:30 این حدودا با حسین قهوه خونه نشسته بودیم و قلیون می کشیدیم و خیلی متعجب از این موضوع که با وجود این که ساعت 5 صبح سال نو میشه چقدر امشب خلوته و تو راه برگشت به خونه هم این موضوع خیلی برامون عجیب بود بود و با خودمون حدس زدیم شاید چون نصفه شبه و چند ساعت مونده به سال نو خیابونا این شکلی شده و دیگه همه جمع کردند رفتن... رسیدم خونه، به صورت خیلی عجیبی همه بیدار بودن! بلافاصله رفتم دستشویی و بعد از چند دقیقه شنیدم همه دارن اسممو صدا می زنن و با خودم گفتم نیگا کن! حالا ما دو دقیقه اومدیم اینجا همه می خوان از سرویس استفاده کنند... تا این که با خونسردی تمام کارمو انجام دادم اومدم بیرون دیدم بلهههههههه سال نو شده و همه دارن به هم تبریک میگن و من اشتباه فکر می کردم ساعت 5 صبح سال نو میشه... خلاصه کلی خندیدم و این اتفاق خنده دار رو به فال نیک گرفتم و به قول بعضی ها تا آخر سال همش تو دستشویی ام و یکییشونم گفت خیلی ببخشید برات سال عنی میشه و الحق که چه خوب گفت... چون...روز آخر سفرمون به شمال و در راه برگشت بعد از دعوایی که من با خواهر داشتم و از ماشین پیادش کردم، مامان رفت دنبالش و توی جنگل گم شد و ساعت ها دنبالش گشتیم، نه آنتنی بود نه مأموری بود نه هیج راه ارتباطی... از حدود ساعت 10 صبح غیبش زد... دیگه داشتیم دره رو نگاه می کردیم و فکر می کردیم شاید خدایی نکرده افتاده اونجا... اما هیج اثری ازش نبود... یک هتل گیر آوردم و تماس گرفتم پلیس... وقتی تماس گرفتم بغضم ترکید و در حال گریه می گفتم مادرم جنگل های... گم شده و به شما اطلاعی ندادند؟ مشخصات رو گرفت و گفت به نزدیکترین کلانتری مراجعه کنید... وقتی بغضم ترکید فهمیدم چقدر همین چند ساعت نبودنش و این فکر و خیال های آشفته ای ک یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:33